|
حضرت عسگری تقریباً تمام عمر را یا در زندان و یا در تبعید به سر برد. دو سه ساله بود که با حضرت هادی(ع) به تبعیدگاه آمد و مدت بیست سال همراه با آن حضرت یا زندان و یا تبعید بود و بعد تا شهادت خود آن حضرت هم که تقریباً شش سال بود یا در زندان و یا در تبعید با مراقبت شدید قرار داشت. از این جهت، اصحاب نمیتوانستند خدمت ایشان برسند و مجبور بودند که مسایل خود را در میانه راه از ایشان سؤال کنند.مطلبی که مایه تأسف است، این است که حضرت عسکری با چندین خلیفه زندگی کرد و از همه آنها مصیبت دید: معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی و معتمد. مدت شش سال امامت را با سه خلیفه معتز، مهتدی و معتمد بود. هم? آنان از آن حضرت کرامتها دیدند؛ ولی نه تنها به امامت او معتقد بودند، بلکه آن بزرگوار را مورد آزار قرار دادند. حضرت عسکری در آن مدت شش سال یا در زندان بود و یا در تحت مراقبت بود. زندانبان معتمد میگوید: چون به من امر شده بود که شدت عمل به خرج بدهم، از این جهت دو نفر را که مشهور به قساوت و رذالت بودند بر زندان امام عسکری گماردم. طولی نکشید که آن دو نفر افرادی شایسته شدند؛ اهل نماز و روز? مستحبی؛ اهل تهجد؛ اهل وقار و سکینت؛ اهل خیر و وفا. چون از آنها پرسیدم که چرا به حسن بن علی سخت نمیگیرید؟ گفتند: در حق او چه بگوییم، کسی که همیشه مشغول به عبادت خداوند است. روزها روزه میگیرد، شبها تا به صبح به عبادت است؛ کم حرف و پر وقار است؛ ابهت او چنان است که چون به ما نگاه میکند، لرزه به اندام ما میافتد!
عبادت امام حسن عسگری علیه السلام
روزی تنی چند از بنی عباس نزد والی سامرا رفتند و به او دستور دادند و بر امام حسن عسکری علیه السلام که در زندان بود، سخت بگیرد. او نیز دو تن از بدترین اشخاص را برای زندان بانی حضرت گمارد. پس از چندی فهمید آن دو اهل نماز و روزه شده اند و در عبادت به مقام والایی رسیده اند. از این رو، آن دو نفر را احضار کرد و پرسید: چرا شما پیرو امام حسن عسکری علیه السلام شده اید؟ آن دو که عظمت روح و کرامت بی کران امام تحت تأثیرشان قرار داده بود، پاسخ دادند: «زیرا او مردی است که روزها روزه می گیرد و شب ها تا صبح به عبادت خدای می پردازد».
حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجة الحرام سال 1282هـ.ق. از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی، در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند، بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.ایشان در سال 1308هـ.ق. در سن 26 سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال 1330هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.
|
آیت اله سید علی قاضی طباطبائی |
پس از اقامت در نجف، تحصیلات خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد ممقانی، شیخ فتح الله شریعت و آخوند خراسانی ادامه داد، و در سن ۲۷ سالگی به درجه اجتهاد نائل شد. او همچنین نزد آیتالله شیخ محمد بهاری و آیتالله سید احمد کربلایی که هر دو از شاگردان مبرز ملا حسینقلی همدانی بودند به کسب مکارم اخلاقی و علوم عرفانی پرداخت. آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « ... میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »
ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود. و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. » . آیت اله قاضی برای ادای نماز مغرب و عشاء به حرم حضرت ابوالفضل میروند.آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است ...... آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود»
شاگردان از استاد می گویند ..
استاد
علاّمه طباطبائی میفرمودند: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرّف
شدم، از نقطۀ نظر قَرابت و خویشاوندی و رَحِمیّت گاهگاهی بمحضر مرحوم
قاضی شرفیاب
میشدم؛
تا یک روز درِ مدرسهای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آنجا عبور میکردند، چون بمن رسیدند دست خود را روی شانۀ من گذاردند و گفتند: «ای فرزند! دنیا میخواهی نماز شب بخوان؛ و آخرت میخواهی نماز شب بخوان!»این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانیکه به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضی روز و شب بسر میبردم؛ و آنی از ادراک فیض ایشان دریغ نمیکردم. و از آن وقتیکه بوطن مألوف بازگشتم، تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما برقرار بود و مرحوم قاضی طبق روابط استاد و شاگردی دستوراتی میدادند و مکاتبات از طرفین برقرار بود.ایشان میفرمودند: «ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم.»علامه طهرانی می فرماید: « ایشان [یعنی علامه طباطبائی] نام «استاد» را فقط بر او می بردند و هر وقت «استاد» به طور اطلاق می گفتند، مراد مرحوم قاضی بود؛ و گویا در مقابل قاضی تمام اساتید دیگر با وجود آن مقام و عظمت علمی، کوچک جلوه می کردند.
ادامه مطلب ...محمد اسماعیل دولابی در روستای "دولاب" از توابع تهران زاده شد. در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشت و در عین حال به صورت آزاد به دانشآموزی در جلسات علمای دینی معاصر مانند آیتالله سید محمد شریف شیرازی، آیتالله شاهآبادی، آیتالله تقی بافقی، شیخ غلامعلی قمی و شیخ محمد جواد انصاری پرداخت.اسماعیل دولابی در محافل پیرامون خود نماینده درک متفاوت و فراگیری از دین با تکیه بر مفاهیم محبت و زیبایی بود و این بیان جدید باعث جذب جوانان و قشر تحصیلکرده در جلسات هفتگی وعظ او بود
حاج محمد اسماعیل دولابی |
هر چه به حرم امیرالمؤمنینعلیه السلام میرفتم خوب نمیشد، تا اینکه برای زیارت وداع روانه حرم نورانی سیدالشهداءعلیه السلام شدم در حالی که توجه به خوب شدن بیماریم نداشتم، قبل از تشرف، شیخی به بنده گفت ناراحت نباش، اینها قادرند آنچه را که میخواهند اینجا به تو بدهند، در تهران به تو بدهند.به ایران مراجعت کردم... در ایران اولین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائر عتباب به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم جلوی در اتاق پردهها کنار رفت و حالت مکاشفهای به من دست داد و در حالی که سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم.دیدم بالای سر ضریح امام حسینعلیه السلام هستم، به من حالی کردند که آنچه را که میخواستی از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سید با یکدیگر صحبت میکردند و می گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبداللَّهعلیه السلام بود و اشخاصی که به آنجا میآمدند بی آنکه لازم باشد کسی ذکر مصیبت بکند میگریستند.در اثر عنایات حضرت اباعبداللَّه علیه السلام کار به گونهای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی، مرحوم آیتاللَّه شیخ محمد بافقی و مرحوم آیتاللَّه شاه آبادی بدون اینکه من به دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم با علاقه خودشان به آنجا میآمدند.»
نحوه اشنایی با اساتید
بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند . اولین فرد آیت الله سید محمد شریف شیرازی بود . همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد . وقتی جنازه او را به حضرت عبدالعظیم بردیم آیت الله شیخ محمد تقی بافقی آمد و بر او نماز خواند . من هم که دیدم شسخ هم ب عزیزم نماز خواند و هم از مرحوم شیرازی قشنگ تر است ، جذب او شدم ، به گونه ای که حتی همراه جنازه به قم نرفتم . خانه شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمد تقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی ملقب به تنوماسی داد . من هم که او را قشنگ تر دیدم از آن پس همراه وی بودم . در همین ایام با آیت الله شاه آبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم .
مرحوم دولابی (ره) در مورد آیت اله محمدجواد انصاری همدانی (ره) می فرمایند : |
تا اینکه بالاخره به نفر چهارم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی که شخص و طریق بود برخوردم . او با سایرین متفاوت بود . چنین کسی از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جائی از عالم است . او دین ندارد و در وادی توحید به سر می برد . یک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همه اهل بیت (ع) در آن میله نور قابل وصول است |
تا اینکه بالاخره به نفر چهارم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری همدانی که شخص و طریق بود برخوردم . او با سایرین متفاوت بود . چنین کسی از پوسته بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جائی از عالم است . او دین ندارد و در وادی توحید به سر می برد . یک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همه اهل بیت (ع) در آن میله نور قابل وصول است .
حضرت رضا(ع) در بین راه به نیشابور رسیدند. نیشابور فوقالعاده پرجمعیت و شیعهنشین بوده است. همۀ مردم به استقبال حضرت رضا(ع) آمدند و میخواستند که آن بزرگوار خود را در میان مرد م آشکار کند و برای آنان روایت بگوید. عقل و درایت حکم میکند که حجت خداوند متعال در آن وضع حساس باید بهترین سوغات را به آنها عنایت کند.
حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهایت رسید، پس از آن سر از هودج بیرون آورد و چنین فرمود:حَدَّثَنِی اَبِی مُوسَی الْکَاظِمُ عَنْ اَبیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَنْ اَبیهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرعَنْ اَبِیهِ زَیْنِ الْعَابِدینَ عَنْ اَبْیهِ الْحُسَیِنِ عَنْ اَبیهِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طاَلِبٍ قَالَ حَدَّثَنِیِ رَسُول ُاللّهِ صَلیّ اللّهَ عَلَیْهِ وَآلِهِ قَالَ حَدَّثَنِی جَبْرئیِل قَالَ سَمِعْتُ عَنِ اللّهِ تَعَالیَ قَالَ کَلِمَةُ إلاَ اِله اِلاَّ اللّهُ حِصْنِیِ فَمَنْ قَالَ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ دَخَلَ فِی حِصْنِی وَمَنْ دَخَلَ فِی حِصْنِی اَمِنَ مِنْ عَذَابِی!
پدرم و او از پدرش تا به رسول اکرم و او از جبرئیل و او از خداوند متعال نقل کرده که خداوند فرموده است: کلمۀ لااله الا الله، قلعۀ محکم من است و هر که در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمی رفتند. دوباره سر را از هودج بیرون آوردند و فرمودند: بِشَرْطِهَا وَشُروُطِهَا وَاَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.گفتن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ که موجب سعادت است شرایط اساسی دارد، و یکی از شرایط اساسی آن من هستم، یعنی اقرار به ولایت.
جا دارد که چند کلمهای دربارۀ این روایت شریف بحث شود:
کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ در حقیقت همان قرآن است. همان کتابی است که مایۀ سعادت جامعۀ بشری است؛ ولی از نظر قرآن، کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ منهای ولایت، ناقص و بلکه هیچ است.پروردگار عالم وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به ولایت منصوب نمود، آیه اکمال را فرو فرستاد: اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتیِ وَرَضِیتُ لَکُمْ الْأسْلاَم دِیناً. در این روز کامل نمودم برای شما دین شما را و اتمام نمودم برای شما نعمت خود را و راضی شدم که اسلام ـ توأم با ولایت ـ دین شما باشد.قبل از نصب امیرالمؤمنین به ولایت، آیۀ تبلیغ به پیامبر چنین خطاب میکند: یَااَیُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَاأنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبَّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه : ای پیامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امیرالمؤمنین به ولایت ـ به مردم بگو و اگر تبلیغ نکنی، رسالت خود را نرسانیدهای.حضرت رضا با جملۀ شَرْطِها وَ شُرُوُطِها همان آیه اِکْمال و آیۀ تبلیغ را یاد آوری میکند و میفرماید:شرط اساسی کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، ولایت است.
شهید سیدمجتبی نواب صفوی در سال 1303ش در خانیآباد تهران به دنیا آمد و پس از اتمام دروس ابتدایی، به آبادان سفر کرد. سید مجتبی سپس برای ادامه تحصیل به نجف اشرف مهاجرت نمود و در آنجا از محضر مدرسین حوزه علمیه نجف اشرف بهرهمند گردید.
شهید « مجتبی نواب صفوی » |
مخالفت با دفن جنازه رضاشاه در قم
در اردیبهشت ماه 1329 جنازه رضاشاه به ایران منتقل شد. قرار بود جنازه در قم دفن شود، اما با مخالفت پیگیر نواب صفوی و دیگر یارانش، رژیم ناگزیر منصرف شد و جسد را در شهر ری دفن کرد.
در تیر 1329 سپهبد علی رزمآرا به نخستوزیری رسید. هدف از انتصاب او نایده گرفتن جنبش ملی شدن صنعت نفت و به تصویب رساندن لایحه «گس ـ گلشائیان» بود. این لایحه از طرف کمیسیون نفت مجلس شورای ملی رد شد و آیتالله کاشانی نیز طی بیانیهای بر ضرورت ملی شدن صنعت نفت تأکید کرد، اما رزمآرا و اکثریت نمایندگان مجلس همچنان در برابر تصویب ملی شدن صنعت نفت مقاومت میکردند.
ترور رزمآرا
در چنین بنبست سیاسی، به دستور نواب صفوی، فدائیان اسلام، رزمآرا را در روز 16 اسفند ترور کردند و متعاقب آن، رژیم شاه و اکثریت مجلس که به شدت مرعوب شده بودند چارهای جز عقبنشینی در برابر خواست اکثریت مردم نیافتند. از این رو مجلس شورای ملی، پس از ماهها کشمکش سرانجام لایحه ملی شدن صنعت نفت را در کمتر از دو هفته بعد از قتل رزمآرا، تصویب نمود. ترور رزمآرا، نخست، راه را برای ملی شدن صنعت نفت و سپس نخستوزیری دکتر مصدق در 15 اردیبهشت 1330 گشود، اما بلافاصله فدائیان اسلام دستگیر شدند و نواب صفوی نیز در تیرماه 1330، کمتر سه ماه بعد از نخستوزیری دکتر مصدق، دستگیر و زندانی شد.
ترور ناموفق حسین علاء نخستوزیر وقت و دستگیری نواب صفوی
پس از کودتای امریکایی ـ انگلیسی 28 مرداد 1332، همه دستاوردهای نهضت ملی برباد رفت و زنجیرهای اسارت اقتصادی و سیاسی یکی پس از دیگری با انعقاد پیمانهای گوناگون، توسط رژیم کودتا به دست و پای ملت ایران بسته شد. از جمله آنها، پیمان نظامی بغداد بود که در 1334 میان عراق و ترکیه منعقد شد و سپس ایران، انگلستان و پاکستان بدان پیوستند. این پیمان، کشورهای منطقه را به عنوان سپر امنیتی و نظامی امریکا و انگلستان در برابر شوروی در میآورد. فداییان اسلام به عنوان مخالفت با این قرارداد، حسین علاء نخستوزیر وقت را در آستانه سفر به بغداد جهت شرکت در اجلاس این پیمان در روز 25 آبان 1334 ترور کردند، ولی هنگام انجام عملیات، گلوله در تفنگ گیر کرد و علا از این مهلکه نجات یافت و ذوالقدر که مأمور انجام این عملیات بود، دستگیر شد. سپس دستور دستگیری همه اعضای رسمی و مطرح فداییان اسلام صادر شد ، به دنبال آن نواب صفوی و دیگر اعضای مؤثر فدائیان در اول آذر آن سال بازداشت گردیدند. آنان تحت شکنجههای شدید قرار گرفتند و در دی همان سال در دادگاهی نظامی محاکمه شدند.
سرانجام پس از سه روز دادرسی ، دادگاه، نواب صفوی و سه تن دیگر (سید محمد واحدی، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبی) را به اعدام محکوم کرد.
با فراگیر شدن جرقههای اولیه انقلاب و فشار نیروهای مخالف رژیم و هماهنگی قیامهای مردمی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و پس از وقایع خونین کشتار 17 شهریور و 13 آبان 57 و برگزاری مراسم چهلم های مختلف در شهرهای کشور و نیز اعتصاب کارگران شرکت نفت و از همه مهمتر چاپ اعلامیه توهین آمیز روزنامه اطلاعات، کنترل امنیت کشور از دست نیروهای رژیم و حتی حکومت نظامی خارج شد و موجب گردید که در مدت زمان کوتاهی، پایه های اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شده و منجر به فرار شخص اول مملکت گردد.
« شـاه » رفـت |
در آن تاریخ، همه ناظران سیاسی معتقد بودند که حل بحران با ادامه حضور شاه امکانپذیر نیست و رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز به این موضوع واقف بود. در این زمان، وی، تنها خروج از کشور را به نفع خود میدانست. سرانجام محمدرضا پهلوی سه روز پس از تشکیل شورای سلطنت در روز 26 دی 1357، شاه پس از سالها ظلم و جنایت در حق مردم مسلمان ایران، به همراه همسرش، ایران را به سمت مصر ترک کرد، در حالیکه حتی نزدیک ترین حامیان و اربابانش هم از پذیرفتن او امتناع کردند. پس از فرار شاه، ملت با آمدن به خیابان ها و اظهار شادمانی و پخش گل و شیرینی، این پیروزی بزرگ را جشن گرفتند و این زمانی بود که رژیم پهلوی پس از 50 سال حکومت استبدادی، روزهای پایانی عمر خود را سپری می کرد؛ چنانکه در کمتر از یک ماه پس از فرار شاه، طومار عمر 2500 ساله شاهنشاهی ایران در هم پیچیده شد.
سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه
1. حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سالهای آخر حکومت خود با اعتراضهای رو به افزایش تودهی مردم مواجه بود. او بهجای پاسخ به خواستههای مردمی و تقویت پایههای اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، بهمنظور جلب رضایت وی، دولت سیزدهی سالهی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کردهی امریکا را به صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشکآور از طرف پلیس شد، آغاز ناخوشآیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییسجمهور جدید امریکا بهگونهای متعهد شد خواستهای آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکاییها باقی نگذاشت. بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد بهنفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکهی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانیهای ناشی از ریخت و پاشهای گذشته از یک طرف و تشدید مخالفتها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه بهگونهای شدت بخشید که مهار آن روزبهروز دشوارتر میشد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعهی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.
2. دولت آشتی ملی شریف امامی:
شریف امامی از مهرههای دستنشاندهی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علیرغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانهها و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالیکه هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژالهی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به خون خود غلطیدند.
شاید نتوان در اسلام قضیهای پیدا کرد که مشهورتر از قضیۀ مهدی باشد. قضیه مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در صدر اسلام قضیهای فوقالعاده ضروری و واضح است. علامۀ مجلسی در جلد سیزده بحار بیش از پنجاه آیه (و میگویند 130 آیه) در شأن مهدی آورده است. روات اسلام از سنی و شیعه قریب به ده هزار روایت برای مهدی نقل کردهاند. صفتی که پیامبر اسلام به مهدی داده است و سایر ائمه نیز فرمودهاند، چنین است:
بِهِ یَمْلأُ اللهُ الْأرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً.
«پروردگار عالم، به دست او زمین را پر از عدالت میکند، بعد از آنکه پر از ظلم شده باشد.» این روایت قطعاً از متواترات است؛ زیرا بیش از سیصد روایت دارای این جمله است.
افرادی که قبل از غیبت و بعد از غیبت به خدمت ایشان رسیدهاند، کم نیستند. افرادی عادی نیستند و اگر بشود آنان را انکار کرد، قطعاً میشود انکار اصل وجود اسلام را نمود که اصلاً پیامبری نبوده و اسلام را نیاورده است.
قضیۀ مهدی عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف، یک قضیۀ خرق عادت است و ما در این جهان، قضایای خارق عادت فراوان داریم. ما نباید قضیۀ مهدی روحی فداه را یک جریان طبیعی بدانیم، تا در توجیه و تفسیر آن بکوشیم. قرآن شریف قضایای خارق عادت زیاد نقل میکند و اگر کسی بگوید: یکی از علل اینکه قرآن قضایای خارق عادت را نقل میکند، این است که ما قضیۀ حضرت بقیه الله را بتوانیم بپذیریم و آن را شبیه همان قضایای قرآن دهیم، بعید به نظر نمیرسد.
1- قرآن، قضیۀ حضرت عیسی را نقل میکند که او در گهواره برای مردم چنین گفت: اِنّیِ عَبْدُاللّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً اَیْنَ مَا کُنْتُ وَ اَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکوةِ مَادُمْتُ حَیّاً وَ بَرّاً بِوَالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنَی جَبَّاراً شَقِیَّاً وَ السَّلامُ عَلَیَّ یُوّمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ اَمُوتُ وَ یُوْمَ اُبْعَثُ حَیَّاً[مریم، آیات 30، 31 و 32.].
همانا بندۀ خدایم، او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و وجود مرا برای انسانها مبارک و میمون کرده است و نماز و زکات را به من توصیه نموده است. همچنین نیکویی به مادر به من توصیه شده و مرا ظالم و شقی خلق نکرده است. درود بر من، روزی که زاییده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم!
اگر ما به قضیۀ مهدی رسیدیم و گفتند که: او حین تولد، قرآن خواند و خبر از حکومت داد و اینکه او در طفولیت امام بود، استیحاش نکنیم و بدانیم که نظیر آن در عالم خلقت، فراوان بوده است.
2- قرآن راجع به عزیر پیامبر چنین میگوید:
اَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ اَنَّی یُحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوتِهَا فَاَمَاتَهُ اللهُ مِأَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأةَ عَامٍ فَانْظُرْ اِلَی طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَاْنُطُرْ اِلَی حِمَارکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةٌ لِلنَّاسِ وَانْظُرْ اِلَی الْعِظَامِ کَیْفَ نَنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٌ قَدِیرٌ[بقره آیۀ 261.].
عبور نمود ـ عزیر پیامبر ـ به دهی که بر مردمش خراب شده بود، گفت: چگونه پروردگار این مردهها را زنده میکند؟! ـ چون چنین فکری کرد ـ صد سال خدا او را میرانید، سپس او را زنده کرد و گفت: چه مقدار اینجا ماندهای؟ گفت: یک روز با نصف روز، خطاب شد: بلکه صد سال، ببین که غذا و آبی که همراه داشتی، فاسد نشده است و نظر کن به الاغت ـ که پوسیده بود. تو را نشانهای برای مردم ـ در رابطه با معاد ـ قرار دادیم، که چگونه استخوانهای آن را جمع میکنیم و گوشت روی آن را میرویانیم. چون دید صحنه را ـ کیفیت زنده نمودن مرده را ـ گفت: میدانم که خدا بر همه چیز قادر است».
مطلبی که از این آیات استفاده میکنیم، این است که غذا و آب که عمر طبیعی آن در میان آفتاب یک روز است، تحت مراقبت حق به صد سال مضاعف شده است.
در سال 1337 در خانواده مجاهد بزرگ آیت الله سید مرتضی علمالهدی دیده به جهان گشود.
از 6 سالگی به فراگیری قرآن پرداخت. وی بسیار اهل مطالعه بود. در دبیرستان با تشکیل انجمن اسلامی و سخنرانی فعالیتهایی خود را آغاز نمود. در سال 1356 در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل خود را ادامه داد.
شهید حسین علم الهدای |
اهتمام شهید «علم الهدی» به قرآن کریم
مکتب قرآن
سید حسین از کلاس اول ابتدایی با شروع تعطیلات تابستانی، هر روزه به مکتب قرآن می رفت و تا کلاس چهارم ابتدایی توانست، قرآن را ختم کند.
وی قاری قرآن صبحگاه مدرسه و تکبیرگوی مسجد بود. با بچه های محله در تیم فوتبال بازی می کرد و با شنیدن اذان، دوستان خود را به مسجد می خواند و پس از نماز، جلسه قرائت قرآن برگزار می نمود.
برایم قرآن بیاورید
در اولین دستگیری حسین، او را در بند نوجوانان زندانی کردند. پس از مدتی که به ملاقاتش رفتیم، مشاهده کردیم که زندان دارای اتاقهای بسیار کوچک و قدیمی و کاملاً غیر بهداشتی است. از حسین سؤال کردیم چه چیز لازم داری که برایت بیاوریم؟ گفت: فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.
ایات جهاد
حسین با صدای زیبا قرآن می خواند. تیمسار جعفری، فرمانده لشکر خوزستان، در سال 1352 برای افتتاح مسجدی که در پادگان ساخته بود از همة شخصیتها دعوت کرده بود. یکی از دوستان حسین از ایشان دعوت نمود که در ابتدای جلسه قرآن قرائت نماید. وقتی که تیمسار وارد مجلس شد همة حاضران به احترام او از جا بلند شدند، اما حسین سر در قرآن برده بود و به همین بهانه از جا بلند نشد. لحظاتی بعد، حسین پشت تریبون رفت و ایاتی از سورة نساء را خواند که: »وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا« نساء/75