معاویه مردی بود که توانست اصحاب رسول اکرم(ص) را اطراف خود گرد آورد. او افرادی مثل ابوهریره و ابوموسی اشعری را خریده بود که برای او حدیث جعل کنند. او کسی مثل عمروعاص سیاستمدار را خریده بود که قرآن را به نیزه کشیدند. پیشنهاد حکمیت، وگول زدن ابوموسی اشعری در تاریخ مسلم است. معاویه مردی است که از نظر تجهیزات نظامی عالی است. میگویند یکی از اصحاب امیرالمؤمنین به شام رفت. معاویه کسی را واداشت تا نافۀ او را بدزدد و وقتی ناقۀ خود را یافت، دزد گفت: ناقه مال من است. معاویه چهل مرد را واداشت تا شهادت دادند که این جمل مال دزد است و دزد ناقه را برد! سپس معاویه، ناقه و پولی به آن مرد داد و گفت: «به علی بن ابیطالب بگو صد هزار از اینگونه افراد را به جنگ تو خواهم فرستاد؛ افرادی که فرق ناقه ـ شتر ماده ـ را از جمل ـ شتر نرـ نمیدانند.»
عوامل تحمیل صلح به امام حسن(ع)
خستگی مردم از جنگجنگ جمل و صفین و نهروان و همچنین جنگ های توأم با تلفاتی که بعد از جریان حکمیت، در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیاری از یاران امام علی (ع) یک نوع خستگی از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا در طی پنج سال خلافت امیر مؤمنان (ع) یاران آن حضرت هیچ گاه اسلحه را بر زمین نگذاشتند، مگر به قصد این که فردا در جنگ دیگری شرکت کنند. از طرف دیگر جنگ آن ها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزی آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.
امام حسن مجتبی (ع) می فرمایند : |
«من به این علت حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانی برای جنگ با او نداشتم. اگر یارانی داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می شناسم و بارها آن ها را امتحان کرده ام. آن ها مردمی فاسد هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمان های خود پایبندند، نه دو نفر ایشان با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می کنند ولی عملاً با دشمنان ما همراهند.» |
جامعه عراق آن روز، یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروه های مختلف و متضادی تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگی و تناسبی با یکدیگر نداشتند. این چند دستگی و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگی، طبعاً در صفوف سپاه امام حسن (ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشی با ترکیب ناهماهنگ درآورده بود. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید و دیگر مورخان در مورد این ناهماهنگی در سپاه امام می نویسند: عراقیان خیلی به کندی و بی علاقگی برای جنگ آماده شدند و سپاهی که امام حسن (ع) بسیج نمود از گروه های مختلفی تشکیل می شد که عبارت بودند از: 1ـ شیعیان و طرفداران امیرالمؤمنین (ع) 2ـ خوارج که از هر وسیله ای برای جنگ با معاویه استفاده می کردند (و شرکت آن ها در جنگ به خاطر دشمنی با معاویه بود، نه دوستی با امام مجتبی) 3ـ افراد دو دل و شکاک که شخصیت بزرگی مانند امام حسن (ع) در نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت. 4ـ و بالاخره این که نه به خاطر دین، بلکه از روی تعصب عشیرگی و صرفاً به پیروی از رئیس قبیله خود، برای جنگ حاضر شده بودند. بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبی (ع) فاقد یکپارچگی و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندی چون معاویه بود.
ادامه مطلب ...اسم مبارک ایشان جعفر و کنیه مشهور آن حضرت ابیعبدالله و لقب مشهور ایشان صادق است. عمر مبارک آن بزرگوار شصت و پنج سال بود.در سال هشتاد و سوم هجرت و بنابر مشهور در هفدهم ربیعالاول که روز ولادت با سعادت حضرت رسول(ص) است به دنیا آمد و در سال صد و چهل و هشت 25 شوال المکرم به امر منصور دوانیقی مسموم و شهید شد. مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار سال بود.ابو خالد کابلی از حضرت امام زین العابدین اسامی ائمه را می پرسید به نام حضرت صادق (ع) که رسید عرض کرد: همه شما صادقید (راستگو هستید) چرا او را " صادق" می گویند؟ امام فرمودند: «چون پنجمی از اولاد او نیز جعفر نام دارد ولی دروغ می گوید و ادّعای امامت دارد.
حضرت صادق(ع) در این سی و چهار سال، شیعه را زنده کرد. خدمات آن حضرت به شیعه به حدی است که شیعه را جعفری میگویند. این امتیازی مهم برای امام صادق(ع) است. غالب روایات شیعه از امام صادق(ع) نقل شده است. مرحوم محقق(ره) در معتبر میگوید: در فنون مختلف? اسلامی، به قدری از امام صادق(ع) روایت شده است که عقل در تحیر است.
بزرگان شیعه و سنی اقرار دارندکه چهار هزار نفر از امام صادق روایت نقل نمودهاند. کشی میگوید: ابان بن تغلب سی هزار روایت از امام صادق نقل نموده است. نجاشی میگوید که وشا گفته: نهصد نفر از بزرگان را در مسجد رسول الله دیدم که همه میگفتند: حَدَّثَنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِق.
سخاوت امام صادق(ع)
هشام بن سالم میگوید: «رویه امام صادق این بود که چون پاسی از شب میگذشت، کیسهای را به دوش میگرفت و محتویات آن را میان فقرای مدینه تقسیم میکرد. آنان از حضرت خبری نداشتند، تا اینکه پس از مرگ امام صادق روشن شد که چه کسی به آنان توجه داشته است.»
آغاز امامت حضرت صاحب الزمان ( عج )
«ابوالأدیان» مىگوید: من از خدمتگزاران امام عسکرى - علیه السلام - بودم و نامهها آن حضرت را به شهرها مىبردم. در مرضى که امام با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم. حضرت نامههایى نوشت و فرمود: اینها را به «مدائن» مىبرى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى، خواهى دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند.گفتم: سرور من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود هر کس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه دیگرى بفرمایید. فرمود: هر کس از آنچه در میان همیان (کمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هیبت و عظمت امام مانع شد که بپرسم: مقصود از آنچه در همیان است چیست؟
من نامههاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، دیدم همان طور که امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نیز دیدم برادرش «جعفر» (کذّاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شیعیان، اطراف او را گرفته به وى تسلیت، و به امامتش تبریک مىگویند (!!)
من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىکرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولى از من چیزى نپرسید!در این هنگام «عقید»، خادم خانه امام، بیرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را کفن کردند، بیایید نماز بخوانید. جعفر وارد خانه شد. شیعیان در اطراف او بودند. «سمّان» و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پیشاپیش آنها قرار داشتند.وقتى که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه «امام عسکرى - علیه السلام -» را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکى گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش قدرى با هم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى که قیافهاش دگرگون شده بود، کنار رفت. آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند.بعد همان کودک رو به من کرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را که همراه تو است بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامهها)، حالا فقط همیان مانده. آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است. «حاجز وشأ» که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! او مىخواست با این سؤال جعفر را (که بیخود ادعاى امامت مىکرد) محکوم کند. جعفر گفت: واùََ تا به حال او را ندیدهام و نمىشناسم!
در آنجا نشسته بودیم که گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسکرى - علیه السلام - پرسیدند، و چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشین امام کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهایى آوردهایم، بفرمایید: نامهها را چه کسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالیکه گرد جامههاى خود را پاک مىکرد، گفت: اینها از ما انتظار دارند علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند.نمایندگام مردم قم نامهها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند: هر کس تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است...
ادامه مطلب ...
|
حضرت عسگری تقریباً تمام عمر را یا در زندان و یا در تبعید به سر برد. دو سه ساله بود که با حضرت هادی(ع) به تبعیدگاه آمد و مدت بیست سال همراه با آن حضرت یا زندان و یا تبعید بود و بعد تا شهادت خود آن حضرت هم که تقریباً شش سال بود یا در زندان و یا در تبعید با مراقبت شدید قرار داشت. از این جهت، اصحاب نمیتوانستند خدمت ایشان برسند و مجبور بودند که مسایل خود را در میانه راه از ایشان سؤال کنند.مطلبی که مایه تأسف است، این است که حضرت عسکری با چندین خلیفه زندگی کرد و از همه آنها مصیبت دید: معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین، معتز، مهتدی و معتمد. مدت شش سال امامت را با سه خلیفه معتز، مهتدی و معتمد بود. هم? آنان از آن حضرت کرامتها دیدند؛ ولی نه تنها به امامت او معتقد بودند، بلکه آن بزرگوار را مورد آزار قرار دادند. حضرت عسکری در آن مدت شش سال یا در زندان بود و یا در تحت مراقبت بود. زندانبان معتمد میگوید: چون به من امر شده بود که شدت عمل به خرج بدهم، از این جهت دو نفر را که مشهور به قساوت و رذالت بودند بر زندان امام عسکری گماردم. طولی نکشید که آن دو نفر افرادی شایسته شدند؛ اهل نماز و روز? مستحبی؛ اهل تهجد؛ اهل وقار و سکینت؛ اهل خیر و وفا. چون از آنها پرسیدم که چرا به حسن بن علی سخت نمیگیرید؟ گفتند: در حق او چه بگوییم، کسی که همیشه مشغول به عبادت خداوند است. روزها روزه میگیرد، شبها تا به صبح به عبادت است؛ کم حرف و پر وقار است؛ ابهت او چنان است که چون به ما نگاه میکند، لرزه به اندام ما میافتد!
عبادت امام حسن عسگری علیه السلام
روزی تنی چند از بنی عباس نزد والی سامرا رفتند و به او دستور دادند و بر امام حسن عسکری علیه السلام که در زندان بود، سخت بگیرد. او نیز دو تن از بدترین اشخاص را برای زندان بانی حضرت گمارد. پس از چندی فهمید آن دو اهل نماز و روزه شده اند و در عبادت به مقام والایی رسیده اند. از این رو، آن دو نفر را احضار کرد و پرسید: چرا شما پیرو امام حسن عسکری علیه السلام شده اید؟ آن دو که عظمت روح و کرامت بی کران امام تحت تأثیرشان قرار داده بود، پاسخ دادند: «زیرا او مردی است که روزها روزه می گیرد و شب ها تا صبح به عبادت خدای می پردازد».
حضرت رضا(ع) در بین راه به نیشابور رسیدند. نیشابور فوقالعاده پرجمعیت و شیعهنشین بوده است. همۀ مردم به استقبال حضرت رضا(ع) آمدند و میخواستند که آن بزرگوار خود را در میان مرد م آشکار کند و برای آنان روایت بگوید. عقل و درایت حکم میکند که حجت خداوند متعال در آن وضع حساس باید بهترین سوغات را به آنها عنایت کند.
حضرت رضا صبر نمود تا شوق مردم به نهایت رسید، پس از آن سر از هودج بیرون آورد و چنین فرمود:حَدَّثَنِی اَبِی مُوسَی الْکَاظِمُ عَنْ اَبیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عَنْ اَبیهِ مُحَمَّدٍ الْبَاقِرعَنْ اَبِیهِ زَیْنِ الْعَابِدینَ عَنْ اَبْیهِ الْحُسَیِنِ عَنْ اَبیهِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طاَلِبٍ قَالَ حَدَّثَنِیِ رَسُول ُاللّهِ صَلیّ اللّهَ عَلَیْهِ وَآلِهِ قَالَ حَدَّثَنِی جَبْرئیِل قَالَ سَمِعْتُ عَنِ اللّهِ تَعَالیَ قَالَ کَلِمَةُ إلاَ اِله اِلاَّ اللّهُ حِصْنِیِ فَمَنْ قَالَ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ دَخَلَ فِی حِصْنِی وَمَنْ دَخَلَ فِی حِصْنِی اَمِنَ مِنْ عَذَابِی!
پدرم و او از پدرش تا به رسول اکرم و او از جبرئیل و او از خداوند متعال نقل کرده که خداوند فرموده است: کلمۀ لااله الا الله، قلعۀ محکم من است و هر که در آن داخل شود، از عذاب من در امان است.سپس حضرت سر را در هودج بردند و چند قدمی رفتند. دوباره سر را از هودج بیرون آوردند و فرمودند: بِشَرْطِهَا وَشُروُطِهَا وَاَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.گفتن لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ که موجب سعادت است شرایط اساسی دارد، و یکی از شرایط اساسی آن من هستم، یعنی اقرار به ولایت.
جا دارد که چند کلمهای دربارۀ این روایت شریف بحث شود:
کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، اقرار به آن و عمل نمودن به آن، موجب سعادت است. کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ در حقیقت همان قرآن است. همان کتابی است که مایۀ سعادت جامعۀ بشری است؛ ولی از نظر قرآن، کلمۀ لااِلهَ اِلاَّ اللّهُ منهای ولایت، ناقص و بلکه هیچ است.پروردگار عالم وقتی امیرالمؤمنین(ع) را به ولایت منصوب نمود، آیه اکمال را فرو فرستاد: اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتیِ وَرَضِیتُ لَکُمْ الْأسْلاَم دِیناً. در این روز کامل نمودم برای شما دین شما را و اتمام نمودم برای شما نعمت خود را و راضی شدم که اسلام ـ توأم با ولایت ـ دین شما باشد.قبل از نصب امیرالمؤمنین به ولایت، آیۀ تبلیغ به پیامبر چنین خطاب میکند: یَااَیُّهَا الرَّسُولُ بَلَّغْ مَاأنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبَّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَه : ای پیامبر! آنچه را به تو نازل شد ـ نصب امیرالمؤمنین به ولایت ـ به مردم بگو و اگر تبلیغ نکنی، رسالت خود را نرسانیدهای.حضرت رضا با جملۀ شَرْطِها وَ شُرُوُطِها همان آیه اِکْمال و آیۀ تبلیغ را یاد آوری میکند و میفرماید:شرط اساسی کلمۀ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ، ولایت است.
شاید نتوان در اسلام قضیهای پیدا کرد که مشهورتر از قضیۀ مهدی باشد. قضیه مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در صدر اسلام قضیهای فوقالعاده ضروری و واضح است. علامۀ مجلسی در جلد سیزده بحار بیش از پنجاه آیه (و میگویند 130 آیه) در شأن مهدی آورده است. روات اسلام از سنی و شیعه قریب به ده هزار روایت برای مهدی نقل کردهاند. صفتی که پیامبر اسلام به مهدی داده است و سایر ائمه نیز فرمودهاند، چنین است:
بِهِ یَمْلأُ اللهُ الْأرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوراً.
«پروردگار عالم، به دست او زمین را پر از عدالت میکند، بعد از آنکه پر از ظلم شده باشد.» این روایت قطعاً از متواترات است؛ زیرا بیش از سیصد روایت دارای این جمله است.
افرادی که قبل از غیبت و بعد از غیبت به خدمت ایشان رسیدهاند، کم نیستند. افرادی عادی نیستند و اگر بشود آنان را انکار کرد، قطعاً میشود انکار اصل وجود اسلام را نمود که اصلاً پیامبری نبوده و اسلام را نیاورده است.
قضیۀ مهدی عَجَّلَ اللّهُ تَعالی فَرَجَهُ الشَّریف، یک قضیۀ خرق عادت است و ما در این جهان، قضایای خارق عادت فراوان داریم. ما نباید قضیۀ مهدی روحی فداه را یک جریان طبیعی بدانیم، تا در توجیه و تفسیر آن بکوشیم. قرآن شریف قضایای خارق عادت زیاد نقل میکند و اگر کسی بگوید: یکی از علل اینکه قرآن قضایای خارق عادت را نقل میکند، این است که ما قضیۀ حضرت بقیه الله را بتوانیم بپذیریم و آن را شبیه همان قضایای قرآن دهیم، بعید به نظر نمیرسد.
1- قرآن، قضیۀ حضرت عیسی را نقل میکند که او در گهواره برای مردم چنین گفت: اِنّیِ عَبْدُاللّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً اَیْنَ مَا کُنْتُ وَ اَوْصَانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکوةِ مَادُمْتُ حَیّاً وَ بَرّاً بِوَالِدَتی وَ لَمْ یَجْعَلْنَی جَبَّاراً شَقِیَّاً وَ السَّلامُ عَلَیَّ یُوّمَ وُلِدْتُ وَ یَوْمَ اَمُوتُ وَ یُوْمَ اُبْعَثُ حَیَّاً[مریم، آیات 30، 31 و 32.].
همانا بندۀ خدایم، او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و وجود مرا برای انسانها مبارک و میمون کرده است و نماز و زکات را به من توصیه نموده است. همچنین نیکویی به مادر به من توصیه شده و مرا ظالم و شقی خلق نکرده است. درود بر من، روزی که زاییده شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده میشوم!
اگر ما به قضیۀ مهدی رسیدیم و گفتند که: او حین تولد، قرآن خواند و خبر از حکومت داد و اینکه او در طفولیت امام بود، استیحاش نکنیم و بدانیم که نظیر آن در عالم خلقت، فراوان بوده است.
2- قرآن راجع به عزیر پیامبر چنین میگوید:
اَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ اَنَّی یُحْیی هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوتِهَا فَاَمَاتَهُ اللهُ مِأَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً اَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِأةَ عَامٍ فَانْظُرْ اِلَی طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَاْنُطُرْ اِلَی حِمَارکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةٌ لِلنَّاسِ وَانْظُرْ اِلَی الْعِظَامِ کَیْفَ نَنْشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلی کُلِّ شَیْءٌ قَدِیرٌ[بقره آیۀ 261.].
عبور نمود ـ عزیر پیامبر ـ به دهی که بر مردمش خراب شده بود، گفت: چگونه پروردگار این مردهها را زنده میکند؟! ـ چون چنین فکری کرد ـ صد سال خدا او را میرانید، سپس او را زنده کرد و گفت: چه مقدار اینجا ماندهای؟ گفت: یک روز با نصف روز، خطاب شد: بلکه صد سال، ببین که غذا و آبی که همراه داشتی، فاسد نشده است و نظر کن به الاغت ـ که پوسیده بود. تو را نشانهای برای مردم ـ در رابطه با معاد ـ قرار دادیم، که چگونه استخوانهای آن را جمع میکنیم و گوشت روی آن را میرویانیم. چون دید صحنه را ـ کیفیت زنده نمودن مرده را ـ گفت: میدانم که خدا بر همه چیز قادر است».
مطلبی که از این آیات استفاده میکنیم، این است که غذا و آب که عمر طبیعی آن در میان آفتاب یک روز است، تحت مراقبت حق به صد سال مضاعف شده است.
هفتمین امام شیعیان حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در هفتم ماه صفر سال 128 هجری قمری در ابواء متولد گردید. پدر بزرگوارش حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و مادر گرامیش حمیده است. میلادش برای امام صادق علیه السلام چنان شادیبخش بود که آن حضرت بههمین مناسبت سه روز جشن گرفت و مردم مدینه را اطعام نمود. نام مبارکش موسی و القاب و کنیه هایش متعدد است؛ مشهورترین لقبش کاظم و صابر و معروفترین کنیهاش ابوالحسن است. نقش نگین انگشتریاش جمله حسبی الله بوده است. از زمان شهادت پدرش، امام جعفر صادق علیه السلام، در شوال 148 هجرى تا رجب سال 183 هجرى، به مدت 35 سال. آن حضرت در سن بیست سالگى به امامت رسید و در این دوران با خلفای عباسی زیر معاصر بود : 1. مروان بن محمد اموى - معروف به مروان حمار- (126 - 132 ق.). 2. ابوالعباس سفاح عباسى (132 - 136 ق.). 3. منصور عباسى (136 - 158 ق.). 4. مهدى عباسى (158 - 169 ق.). 5. هادى عباسى (169 - 170 ق.). 6. هارون الرشید (170 - 193 ق.). امام کاظم (ع) 25 رجب سال 183 هجرى، در سن 55 سالگى، به وسیله زهرى که در زندان سندى بن شاهک به دستور هارون الرشید به آن حضرت خورانیده شد به شهادت رسیدند .
چگونگی به امامت رسیدن امام کاظم علیه السلام
در زمان حیات امام صادق (علیه السلام) کسانی از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ایشان اسماعیل امام خواهد شد. اما اسماعیل در زمان حیات پدر از دنیا رفت ولی کسانی مرگ او را باور نکردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) عده ای چون از حیات اسماعیل مأیوس شدند پسر او محمد بن اسماعیل را امام دانستند و اسماعیلیه امروز بر این عقیده هستند و پس از او پسر او را امام می دانند و همینطور به ترتیب و به تفضیلی که در کتب اسماعیلیه مذکور است. پس از وفات حضرت صادق (علیه السلام) بزرگترین فرزند ایشان عبدالله نام داشت که بعضی او را عبدالله افطحمی دانند این عبدالله مقام و منزلت پسران دیگر حضرت صادق (علیه السلام) را نداشت و به قول شیخ مفید در”ارشاد” متهم بود که در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترین برادرانش از جهت سن و سال بود ادعای امامت کرد و برخی نیز از او پیروی کردند اما چون ضعف دعوی و دانش او را دیدند روی از او برتافتند و فقط عده قلیلی از او پیروی کردند که فطحیه موسوم هستند.
برادر دیگر امام موسی کاظم (علیه السلام) اسحق که برادر تنی آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسی کاظم (علیه السلام) را قبول داشت و حتی از پدرش روایت می کرد که او تصریح بر امامت آن حضرت کرده است.
برادر دیگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردی سخی و شجاع بود و از زیدیه جارودیه بود و در زمان مامون در خراسان وفات یافت اماجلالت قدر و علو شأن و مکارم اخلاق و دانش وسیع امام موسی کاظم (علیه السلام) بقدری بارز و روشن بود که اکثریت شیعه پس از وفات امام صادق (علیه السلام) به امامت او گرویدند و علاوه بر این بسیاری از شیوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) مانند مفضل ابن عمر جعفی و معاذین کثیر و صغوان جمال و یعقوب سراج نص صریح امامت حضرت امام موسی الکاظم (علیه السلام) را از امام صادق (علیه السلام) روایت کردند و بدین ترتیب امامت ایشان در نظر اکثریت شیعه مسجل گردید.
امام محمد باقر (علیه السلام) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک به شهادت رسیدند که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (علیه السلام) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مىشود. امام باقر (علیه السلام) در طول سالهایى که ا مامتشیعیان را عهدهدار بود، با 5 تن ار خلفای عباسی هم دوره بوده اند که عبارتند از : 1- ولید بن عبدالملک (86-96) 2- سلیمان بن عبدالملک (96-99) 3- عمر بن عبدالعزیز (99-101) 4- یزید بن عبدالملک (101-105) 5- هشام بن عبدالملک (105-125)
امام باقر علیهالسلام از نگاه دانشمندان اهل سنت
ابن حجر هیثمی از متعصبان اهل سنت درباره امام باقر(علیه السلام) مینویسد:
«ابوجعفر
محمدالباقر سمی بذالک من بقر الارض ای شقها و آثار مخبئاتها و مکامنها
فلذالک هو اظهر من مخبئات کنوز المعارف و حقائق الاحکام ما لایخفی الا علی
منطمس البصیره او فاسد الطویه و من ثم قیل فیه هو باقرالعلم و جامعه و شاهر
علمه و رافعه؛ لقب باقر برای ابوجعفر محمد باقر برگرفته از
شکافتن زمین و بیرون آوردن گنجهای پنهان آن است، بدین جهت که او از
گنجهای پنهان معارف و حقایق احکام را آنقدر آشکار ساخت که جز بر افراد
بیبصیرت و دلهای ناپاک پوشیده نیست و از این جاست که وی را شکافنده و
جامع دانش و نشر دهنده و بر افرازندهی علم خویش نامیدهاند.
وی
سپس به شخصیت امام(علیه السلام) در بعد عرفان اشاره میکند و میگوید: «و
له من الرسوخ فی مقامات العارفین ما یکل عنه السنه الواصفین و له کلمات
کثیره فی السلوک و المعارف لا تحتملها هذه العجاله»
و برای او
از استواری و ثبات در مراحل سلوک عرفانی منزلتی است که وصفکنندگان از
بیان آن عاجزند و در زمینهی این سلوک و معارف دارای کلمات فراوانی است که
فرصت، مجال طرح آن را نمیدهد.
«عبدالله عطاء» مکی
از دانشمندان عصر امام(علیه السلام) میگوید: «هیچگاه دانشمندان را از
نظر علمی بدان سان که نزد امام محمدباقر(علیه السلام) بودند کوچک و حقیر
نیافتم. دیدم «حکم ابن عتیبه» را با همهی زیادی علم و منزلتی که در نزد
مردم داشت، در مقابل آن حضرت همانند کودکی بود که در مقابل معلم خویش نشسته
باشد.»
«جاحظ» دیگر دانشمند برجسته اهل سنت، آفاق زیبا و
بلندای کلام حکیمانهی امام باقر(علیه السلام) را اینگونه ترسیم میکند:
«قد جمع محمد ابن علی ابن الحسین(علیه السلام) صلاح حال الدنیا بحذافیرها
فی کلمتین فقال: «صلاح جمیع المعایش و التعاضر ملا مکیال: ثلثان فطنه و
ثلثه تغافل»
محمد ابن علی ابن الحسین مصلحت تمامی زندگی دنیا را در دو کلمه جمع کرده و
فرموده است: صلاح همه زندگیها و روابط و معاشرت «با دیگران» در پر کردن
پیمانهای است که دو سوم آن هوش و فراست و زیرکی و یک سوم آن تغافل (و خود
را به غفلت زدن در بعضی از امور) است.(3)